مسأله بداء (1)
از فروع مهمه ی علم توحید قرآن مجید چنانچه رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) و اوصیای او- علیهم السلام- بیان و توضیح داده اند؛ مسأله ی بداء است که احدی از فلاسفه ی قبل از اسلام نگفته اند، زیرا مخالف با قواعد فلسفه است.
نویسنده: مجتبی قزوینی خراسانی
از فروع مهمه ی علم توحید قرآن مجید چنانچه رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) و اوصیای او- علیهم السلام- بیان و توضیح داده اند؛ مسأله ی بداء است که احدی از فلاسفه ی قبل از اسلام نگفته اند، زیرا مخالف با قواعد فلسفه است.
فلاسفه ی اسلام به واسطه ی مخالفت مسأله ی بدا با اساس فلسفه بنابر تأویل آیات و روایات صریحه گذاشته تأویلاتی کردند چنانچه بیانش خواهد آمد بلکه بتوان گفت این مسأله که یکی از مسائل مهمه ی دینی است در میان فرق مسلمین از مختصات شیعه است، لذا فخررازی متعصب جاهل می گوید: شیعه، دو اصل و دو امر برای رفع اعتراضات از ائمه ی (علیهم السلام) خود قائل شدند یکی مسأله ی تقیه و دیگری مسأله ی بدا است.
این مسأله که یکی از مسائل مهمه ی دینی و از مفتخرات شیعه است عبارت است: از امکان تغییر و تغیر و تبدیل وتبدل در عالم و اجزای عالم و آنچه در عالم واقع شود حتی موت و حیات و عزت و ضلت بشر و اینکه امور واقعه در عالم بر طبق علیت و معلولیت و اسباب و مسببات غیر قابل تخلف نیست. بیان حقیقت بدا و تصدیق آن، مبتنی بر اصولی است که به وجدان و فطرت و قرآن و سنت ثابت و واضح است.
اصل اول- این است که علم ذات مقدس، حدی و نهایتی و حصر و معلومی و علیت بالایجاب والوجوب ندارد و علم عین ذات مقدس بدون معلوم و تعین است. و تعین علم، به فعل است و این اصل مفصل، در مسأله ی علم گذشت.
اصل دوم- اثبات و تصدیق به قدرت تامه ی کامله ی حضرت حق است و فاعلیت ذات مقدس، به قدرت و مشیت و اراده و اختیار و حریت ذات پاک اوست. واین مسأله در بیان قدرت و قدم و حدوث عالم گذشت.
اصل سوم- چنانکه آیات و روایات صراحت دارد که خداوند متعال را دو علم است: یکی علم مکنون مخزون، که احدی اطلاع بر آن علم حاصل نکند. دیگر علمی که از آن علم تعبیر به نور مشیت [فرمود] و قبل از خلقت سماوات و ارضین خلق شده و حمل فرمود این علم را به ملائکه و رسل (علیهم السلام) به حسب تفاوت مقامات و درجات و واجدیت این علم به شهود اشیا و خصوصیت سببیت و تأثیر آنها است. لذا در قضیه ی حضرت ابراهیم (علیهم السلام) فرمود:
(و کذلک نری ابراهیم ملکوت السماوات و الارض و لیکون من الموقنین)(1)
و همچنین در قصه و حکایت معراج پیغمبر (صلی الله علیه و آله) مرتبه ی کمال این علم همان است که حضرت امیرالمومنین(علیه السلام) فرمود: اگر آیه ی محو و اثبات در کتاب خدا نبود اخبار می کردم به تمام آنچه بوده و هست و می باشد و آن آیه این است
(یمحوا الله ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب)(2)
و علم دیگری است برای انبیا و رسل (علیهم السلام) و ملائکه و مومنین، که تعبیر به وحی و الهام و حدیث و اخبار شده (خواه مطابق با علم به اسباب باشد یا نباشد) و بر هر تقدیر یا از جمله میعاد یا غیر میعاد است مورد اختلاف کلام قرآن مجید با فلاسفه در دو جهت است: جهت اول- راجع به حدوث عالم و لم و ابتدای خلقت است.
جهت دوم- امکان تغییر و تبدیل در امور عالم است.
گوییم مسأله ی بداء- که از اهم مسایل دینی است- راجع به جهت دوم است. پس معنی بدا این است در اموری که بر طبق اسباب و مسببات مانند زلزله و خسف یا مردن زید در سن معین باید واقع شود یا اخباری که انبیا یا اوصیا (علیهم السلام) به وقوع یا عدم وقوع امری فرمودند تغییر و تبدیل ممکن است چنان نیست که البته ناگزیر آن امر باید واقع شود مگر در صورتی که ذات مقدس خبر داده باشد که فلان امر از جمله میعاد است. بدیهی است اگر امری از امور عالم از جمله میعاد باشد مانند ظهور حضرت ولی امر- عجل الله فرجه الشریف- یا قیامت و حشر تغییرپذیر نیست. البته واقع خواهد شد.
چنانچه فرمود: (ان الله لا یخلف المیعاد)(3)
واضح و آشکار شد که بداء، به معنای پشیمانی از رای یا مستلزم جهل نیست و بداء در علم ذات مقدس است بلکه تغییر و تبدیل و تجدد و حدوث از علم و قدرت کامله ذات مقدس نیست- تعالی الله عما یقول الجاهلون-
و به تصدیق بداء، حقیقت عبودیت ظاهر شود و بر این اساس خوف و خشیت و تضرع و دعا برای انبیا و اولیا (علیهم السلام) و مضطرین و بیچارگان صحیح و منتج است و اما بر اساس فلسفه و عرفان صحت و واقعیت ندارد.
مسأله ی بداء، مستلزم هیچگونه محذوری و اشکالی نیست. اشکالاتی که شده یا مبتنی بر اصول غیر قرآن یا به واسطه ی نفهمیدن معنی بداء و مورد بحث است زیرا که دانسته شد که امکان تغییر و تبدیل از لوازم قدرت تامه و علم ذاتی غیر متناهی ذات مقدس است و معنی بداء، نه این است که پشیمانی در رای و ناشی از جهل و نادانی باشد چنانکه گفتیم اشکالات در بداء ناشی از دو جهت است پس از وضوح امر احتیاج به اقامه برهان و رد ایراد نیستیم جهت اولی در بحث قدرت گذشته و جهت دوم مورد سخن ما است.
(ما ننسخ من آیه او ننسها نات بخیر منها او مثلها الم تعلم ان الله علی کل شیء قدیر(4) (و قالت الیهود یدالله معلوله غلت ایدیهم و لعنوا بما قالوا بل یداه
(هو الذی خلقکم من طین ثم قضی اجلا و اجل مسمی عنده ثم انتم تمترون)(5)
(لکل اجل کتاب یمحوا الله ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب)(5)
1-آنچه را از موجودات نسخ یا فراموش- ترک- کنیم بهتر از او یا مثل او را خواهیم آورد آیا نمی دانی که خدا بر هر چیزی تواناست؟
2-یهود گفتند دست خدا بسته است. بسته باد دست های ایشان، و لعن شدند به واسطه ی آن سخنی که گفتند. بلکه دو دست- علم و قدرت- ذات مقدس باز و به هر نحوی که بخواهد اتفاق و تصرف کند.
3-خدا کسی است که شما را از گل خلق فرمود سپس اجلی معین و حکم فرموده و اجل نامبرده نزد اوست پس شما شک می کنید.
4-از برای هر اجلی کتاب و حدی است خدا آنچه را بخواهد، محو کند و آنچه بخواهد ثابت کند و اصل و ریشه کتاب (عالم) نزد اوست.
فی الامالی مسندا عن ابی بصیر قال سمعت ابا عبدالله الصادق جعفر بن محمد ان عیسی روح الله مر بقوم مجلبین فقال ما لهولاء قیل یا روح الله ان فلانه بنت فلان تهدی الی فلان بن فلان فی لیلتها هذه قال یجلبون الیوم و یبکون غدا فقال قائل منهم و لم یا رسول الله (صلی الله علیه و آله) قال لان صاحبتهم میته فی لیلتها هذه فقال القائلون بمقالته صدق الله و صدق رسوله و قال اهل النفاق ما اقرب غداً فلما اصبحوا جاءوا فوجدوها علی حالها لم یحدث بها شیء فقالوا یا روح الله ان التی اخبرتنا امس انها میته لم تمت فقال عیسی علی نبینا و آله و علیه السلام یفعل الله ما یشاء فاذهبوا بنا الیها فذهبوا یتسابقون حتی قرعوا الباب فخرج زوجها فقال له عیسی (علیه السلام) استاذن لی علی صاحبتک قال فدخل علیها فاخبرها ان روح الله و کلمته بالباب مع عده قال فتخدرت فدخل علیها فقال لها ما صنعت لیلتک هذه قالت لم اصنع شیئا الا و قد کنت اصنعه فیما مضی انه کان یعترینا سائل فی کل لیله جمعه فننیله ما یقوته الی مثلها و انه جاءنی فی لیلتی هذه و انا مشغوله بامری و اهلی فی مشاغل فهتف فلم یجبه احد ثم هتف فلم یجب حتی هتف مرارا فلما سمعت مقالته قمت متنکره حتی نلته (انلته) کما کنا ننیله فقال لها تنحی عن مجلسک فاذا تحت ثیابها افعی مثل جذعه عاض علی ذنبه فقال (علیه السلام) بما صنعت صرف عنک هذا (6)
مفاد روایت: زنی را به منزل شوهرش می بردند حضرت عیسی (علیه السلام) فرمود: امشب عیشی دارند. فردا عروس خواهد مرد. چون فردا شد، زن نمرد. و موجب تعجب شد به حضرت عیسی خبر دادند. حضرتش به خانه آن زن رفت، پس از تحقیق و پرسش ظاهر شد که شب صدقه داده و بلا و موت از او رفع شده، امر کرد فرش را از محل عروس بلند کردند افعی در زیر لباس یا فرش دیدند. با این که حضرتش اخبار به موت زن فرموده، بود نمرد. بدیهی است اخبار انبیا (علیهم السلام) به این امور از وجه اساس صحیح است وقتی که تخلف کرد ظاهر می شود که از روی علم به اسباب، اجل زن رسیده بود و لکن چون قضیه قابل بداء بود بداء شده، و اگر وحی و الهام بوده واضح است از جمله ی میعاد نبوده. بالجمله روایت صریح است در مسأله ی بداء. و از این روایت اصرح و نص در مدعا و محل بحث روایت تکلم حضرت رضا (علیه السلام) با سلیمان در مجلس مأمون است.
(قال الرضا (علیه السلام) لسلیمان المروزی ما انکرت من البداء یا سلیمان و الله عزوجل یقول او لا یذکر الانسان انا خلقناه من قبل و لم یک شیئا و یقول عزوجل و هو الذی یبدوا الخق ثم یعیده و یقول بدیع السماوات و الارض و یقول عزوجل یزید فی الخلق ما یشاء و یقول و بدأ خلق الانسان من طین و یقول عزوجل و آخرون مرجون الامر الله اما یعذبهم و اما یتوب علیهم و یقول عزوجل یعمر من معمر و لا ینقض من عمره الا فی کتاب قال سلیمان هل رویت فیه عن آبائک شیئا قال نعم رویت عن ابی عن ابی عبد الله (علیه السلام) انه قال ان لله عزوجل علمین علما مخزونا مکنونا لا یعلمه الا هو من ذلک یکون البداء و علما علمه ملائکته و رسله فالعلماء من اهل بیت نبیک یعلمونه قال سلیمان احب ان تنزعه لی من کتاب الله عزوجل قال قول الله عزوجل لنبیه فتول عنهم فما انت بملوم اراد اهلاکهم ثم بدا فقال و ذکر فان الذکری تنفع المومنین)(7)
در حدیث فوق، حضرت به سلیمان می فرماید: چگونه منکر بداء شدی و حال آنکه خدا در قرآن می فرماید: آیا انسان مشاهده نمی کند که نبود چیزی و او را آفریدیم و می فرماید: خدا کسی است که ابتدا فرموده خلق را سپس برمی گرداند آن را، و می فرماید: خداست پدیده آورنده آسمان ها و زمین است و می فرماید: ابتدا فرمود خلقت انسان را از گل، و می فرماید دسته ی دیگر باشند که امر آنها با خداست یا آنها را عذاب می کند یا عفو، و قبول توبه ی آنها نماید. و می فرماید: عمر داده نشود به کسی عمری را و عمر او کم نشود مگر این که ثابت است در کتاب. آخر آیه ی مبارکه که حضرت ذکر نفرمودند این است (ان ذلک علی الله یسیر) سلیمان گفت آیا از پدران خودت روایت و خبری داری؟ فرمود: بلی. از جدم صادق آل محمد (علیه السلام) خبردار شدم که فرمود از برای خداوند- عزوجل- دو علم است علم مخزون مکنون، آن علم را نمی داند مگر ذات مقدس. از این علم است بداء و علمی است که تعلیم فرمود ملائکه و رسولان، را پس از اهل ملیت (علیه السلام) آن علم را می دانند. سلیمان گفت: دوست دارم این مطلب را از کتاب خدا بیرون آوری. حضرت فرمود: قول خدا به پیغمبرش این بود که تو ملامت زده نیستی هلاک قوم را اراده فرمود سپس تغییر و تبدیل داد و آنها را هلاک نکرد. فرمود: پند بده و به یادآور مؤمنین. را پند و تذکر مؤمنین را نفع می بخشد.
در این جمله از بیان، که تذکر و اثبات بداء فرمودند به ذکر بدء و ابتدا برای انسان و خلق آیا هیچ ربطی دارد؟ مگر اینکه حضرتش اثبات قدرت تامه برای حضرت حق می نماید. کسی که تصدیق کند خلقت انسان [را] که نبوده برایش تصدیق و تبدیل خلق سهل تر خواهد بود. از این کلام و بیان روشن گردد که انکار بدء و بداء از یک سرچشمه است. کسی که بداء را منکر است البته بدء و ابتداء را هم منکر است کسی که تصدیق ابتداء برای او آسان است تصدیق بداء آسان تر است لذا سلیمان مطالبه دلیل عقلی نکرد. کیفیت بداء را برای رفع شبهه سوال کرد. حضرتش فرمود: بداء در علم ذات مقدس، نه این است که مستلزم جهل و محل حوادث باشد. بداء، از علم مکنون مخزون ذات مقدس است، که آن علم را احدی اطلاع پیدا نکند مگر آنکه ذات مقدس خبر دهد و به همین مطلب حضرتش به قرآن و قضیه هلاک قوم و رفع عذاب از آنها استدلال فرمود. از این جمله از کلام حضرت، معنی بداء و امکان آن به خوبی ظاهر می شود، محتاج به هیچ تکلفی نیست:
(قال سلیمان زدنی جعلت فداک قال الرضا (علیه السلام) لقد اخبرنی ابی عن آبائه ان رسول الله (صلی الله علیه و آله) قال ان الله عزوجل اوحی الی نبی من انبیائه ان اخبر فلان الملک انی متوفیه الی کذا و کذا فاتاه ذلک النبی فاخبره فدعا الله الملک و هو علی سریره حتی سقط من السریر و قال یا رب اجلنی حتی یشب طفلی و اقضی امری فاوحی الله عزوجل الی ذلک النبی ان ائت فلان الملک فاعلمه انی قد انسیت اجله و زدت فی عمره خمس عشره سنه فقال ذلک النبی یا رب انک لتعلم انی لم اکذب قط فاوحی الله عزوجل الیه انما انت عبد مامور فابلغه ذلک و الله لا یسئل عما یفعل)(8)
در این جمله حضرتش، تأکید بیان بداء را فرمود، به روایتی از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) که فرمود: پیغمبری اول مأمور شد به اخبار به مرگ سلطانی مأمور به اخبار به بداء و تغییر در عمر ملک و زیادی عمر او شد. پیغمبر به واسطه ی اینکه تکذیب خودش نشود تأملی کرد، امر جدی به اظهار و اخبار شد.
(ثم التفت الی سلیمان فقال له احسبک ضاهیت الیهود فی هذا الباب قال اعوذ بالله من ذلک و ما قالت الیهود قال قالت الیهود یدالله مغلوله یعنون ان الله قد فرغ من الامر فلیس یحدث شیئا فقال الله عزوجل علت ایدیهم و لعنوا بما قالوا و لقد سمعت قوما سالوا ابی موسی بن جعفر (علیه السلام) عن البداء فقال و ما ینکر الناس من البداء و ان یقف الله قوما یرجئهم لامره قال سلیمان الا تخبرنی عن انا انزلناه فی لیله القدر یقدر الله عزوجل فیها ما یکون من السنه الی السنه من حیاه او موت او خیر او شر او رزق فما قدره فی تلک اللیله فهو من المحتوم قال سلیمان الان قد فهمت جعلت فداک فزدنی قال یا سلیمان ان من الامور امورا موقوفه عند الله تبارک و تعالی یقدم منها ما یشاء و یوخر ما یشاء یا سلیمان ان علیا (علیه السلام) کان یقول العلم علمان فعلم علمه الله ملائکته و رسله فما علمه ملائکته و رسله فانه یکون و لا یکذب نفسه و لا ملائکته و لا رسله و علم عنده مخزون لم یطلع علیه احدا من خلقه یقدم منه ما یشاء و یوخر ما یشاء و یمحو و یثبت ما یشاء قال سلیمان للمامون یا امیر المومنین لا انکر بعد یومی هذا البداء و لا اکذب به ان شاء الله)(9)
در این جمله ی خبر می فرماید: سپس متوجه شد به سلیمان، فرمود: ای سلیمان! گمان می کنم در این قول با یهود شباهت پیدا کردی. گفت: به خدا پناه می برم. یهود در این باب چه گفتند؟ فرمود: گفتند دست های خدا بسته و فارغ از امر و خلق و تغییر و تبدیل شده و چیزی حادث نمی کند. خدا در رد آنها فرموده (غلت ایدیهم)
از این جمله کاملا معنی بداء واضح می شود که در مقابل چه حرف است. بعد فرمود: پدرم موسی بن جعفر (علیه السلام) سوال شد از بداء. فرمود: مردم چگونه منکر بداء شوند و حال اینکه خدا می فرماید دسته ای را امیدوار نگاه می دارد برای امر خود که یا عذاب و یا عفو می کند.
سلیمان سوال کرد از نزول سوره ی مبارکه ی قدر. فرمود: لیله القدر شبی است که خدا در آن شب تقدیر می فرماید. امور را تا سال آینده، و آنچه تقدیر فرمود محتوم است. بعد فرمود: ای سلیمان! اموری است موقوف نزد خدا آنچه بخواهد مقدم و موخر و محو و اثبات می کند تا آخر روایت. جمله ی آخر این روایت مورد دو سوال است:
سوال اول- ظاهر این خبر شریف این است امورات در شب قدر تقدیر شود و آنچه تقدیر شود حتم است، پس دعا و تضرع و زاری برای تقدیر شب قدر باید باشد و پس از تقدیر در عرض سال دعا فائده ندارد زیرا که آنچه در آن شب تقدیر شده ختم است.
سوال دوم- از این روایت مبارکه که استفاده شده آنچه به انبیا (علیهم السلام) و ملائکه تعلیم شد تخلف نکند، زیرا که خدا خودش و انبیا و رسل (علیهم السلام) و ملائکه را تکذیب نکند و این تنافی دارد با روایتی که سابقاً ذکر شد که تکذیب فرمود حضرت عیسی (علیه السلام) و نبی دیگر را که خبر مرگ ملک را داده است.
جواب سوال اول- به قرینه ی امر به دعا و تأکید در آن واضح است که مراد از حتم، حتمی الوقوع است، اگر دعا مستجاب نشود علاوه دلیل یقینی بر اینکه مقصود است روایات متعدده که می فرماید: فاذا وقع القضاء بالامضاء فلا بداء (10)
یعنی چون شیء مرتبه ی وقوع پیدا کرد قابل بدا نیست و شاهد بر این معنی روایات باب دعا که در باب دعا بیان خواهد شد. که مضمون روایات این است: دعا کنید مانند یهود نباشید که بگویید
قد فرغ الله من الامر ان الدعاء یرد القضاء المبرم (11)
و در روایتی دیگر می فرماید: و قد ابرم ابراماً. بالجمله آنچه در لیله قدر تعیین شود اگر دعای مستجابی نباشد آن واقع خواهد شد، پس مراد از ختم همان مبرم و ابرام است که در روایت ذکر شده.
جواب سوال دوم- در سابق اشاره کردیم آنچه را که به انبیا (علیهم السلام) خبر داده می شود مطابق با علم به اسباب باشد یا نباشد بر دو قسم است:1-آنچه را که البته واقع خواهد شد و خود ذات مقدس و انبیا (علیهم السلام) آن را تکذیب نکند میعاد است یعنی اگر [ذات] مقدس وعده داده باشد که واقع خواهد شد تخلف نخواهد کرد: 2- غیر میعاد که قابل بداء و تخلف است. جمع بین این دو دسته از روایات و امور میعادی و غیر میعادی است.
مسندا عن الریان بن الصلت قال سمعت الرضا (علیه السلام) یقول ما بعث الله عزوجل نبیاً الا بتحریم الخمر و ان یقوله بان الله یفعل ما یشاء (12)
فی الاحتجاج عن امیرالمومنین (علیه السلام) انه قال لو لا آیه فی کتاب الله لاخبرتکم بما کان و بما یکون و بما هو کائن الی یوم القیامه و هی هذه الآیه یمحوا الله ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب (13)
تفسیر علی بن ابراهیم فی قوله تعالی و قالت الیهود... الایه، ای یقدم و یوخر و یزید و ینقص و له البداء و المشیه (14)
فخر رازی در ذیل این آیه ی مبارکه به واسطه ی فرار از حق، وجوهی از تأویلات نقل می کند بالاخره حق به لسان و قلمش جاری گشته و می گوید:
لعله کان فیهم من کان علی مذهب الفلسفه، و هو انه تعالی موجب لذاته، و ان حدوث الحوادث عنه لا یمکن الا علی نهج واحد و سنن واحد، و انه تعالی غیر قادر علی احداث الحوادث علی غیر الوجوه التی علیها تقع (15)
یعنی شاید در میان یهود کسانی بودند به اصول فلسفه معتقد بودند و قدرت خدا را محدود می دانستند و مراد از یدالله مغلوله این بود که خدا قادر بر ایجاد حوادث به غیر ترتیب عادی نیست و ناتوانی را به عدم امکان تعبیر می نمودند.
از بیانات و روایات گذشته واضح شد که معنی بداء- که از مسلمات و مفتخرات شیعه است- این است که تغییر و تبدیل و زیاده و نقص در امور عالم جزئی و کلی ممکن است و قد فرغ من الامر از کلمات یهود است، و اقتباس از فلسفه ی یونان است و انحصار نظام احسن به نظام موجود غیر قابل تغییر و تبدیل و وجود اشیا به میزان سلسله ی علیت و معلولیت ازلا و ابدا حتی افعال بشر و عدم امکان تغییر و تبدیل از خرافات فلسفه ی ارسطو است. و نیز روشن شد قول و اعتقاد به بداء مستلزم هیچ اشکالی نیست. اشکال به اینکه شیعه قائل به بداء شدند نسبت پشیمانی و جهل به ذات مقدس ربوبی داده اند ناشی از جهل به مقصود یا اعمال تعصب است و اما بیان توجیهات و تأویلات عده ای مسأله ی بداء را چون اجمالا از مسلمات قرآن و مذهب دانستند و معتقد بر قواعد و اساس فلسفه و عرفان بوده و با فلسفه مطابق ندیده توجیه و حمل بر خلاف ظاهره کرده اند موجب ضایع کردن وقت و عمر است طالبین به محلش رجوع کنند. و بهترین توجیهات و تأویلات بیانی است که صدرالمتالهین در کتب خود بیان نموده و این تأویل مانند تأویلات دیگر این مرد مورد پسند جمله [ای] از فضلا و متأخرین به واسطه ی تقلید از آباء تعلیم شده است، لذا تحقیقات این مرد را در این موضوع به نحو اختصار با الغاءی زوائد و خطابیات نقل و اشاره به بطلان آن می کنیم- لا حول و لا قوه الا بالله.
اولاً- مقدماتی بیان می فرماید. از آن جمله می گوید از برای الهیت مراتبی و از برای اسماء حسنی مظاهری است. واضح است این حرف بر اساس آن است که مکرر در مکرر در کتابش می گوید عالم الربوبی عظیم جدا و مرادش از این بیان همان است که عالم خلق منحصر به عالم اجسام است.
و پس از این بیان، می گوید: در طبقات سماوات برای خدا بندگانی است ملکوتی و ملائکه، مرتبه ی آن ملائکه مرتبه نفوس است و این ملائکه، پست ترند از ملائکه ی مقربین که منزه باشد از تجدد و تغییر و این نفوس ما را است به مجردی که نفس خواست حواس اطاعت کند؛ زیرا که این نفوس مقهور اراده ی مافوق خود باشند و این یک مقدمه و اصل در این باب است مقصود از این تحقیقات عرشی دو کلمه است که پس از مرتبه ی مبدء مرتبه ی عقول و نفوس است عقول، مجرد محض اند تغییر و تغیر در آنها ممکن نیست و اما نفوس، چون مجرد تام نیستند یا نفوس منطبعه ی فلکی است و حرکت جوهری در تمام جواهر و اجسام ثابت است دائماً در تجدد و تغیر است و مراد از این نفوس همان فرمایش ارسطو است در باب نفوس فلکی و شیخ نیز خلاف ارسطو می گوید که این نفوس، مانند نفوس ما مجرد و از قبیل نفوس منطبعه نیست.
مقدمه و اصل دوم با تلخیص و الغای زوائد و خطابیات می گوید حوادث چنانچه از قوابل و مبادی خارج مانند گرمی آتش و سردی آب پیدا شود گاهی نیز بدون جهت قابل و مبدأ خارج پیدا شود بلکه به توسط تصورات یا اراده یا شوق نفس پیدا شود چنانچه سخونت و گرمی در بدن توسط تصورات پیدا گردد و همین امر نسبت به نفوس سماویه و ماده ی عالم ممکن است.
پس از این مقدمات می گوید: هر کتابی که در الواح سماویه و صحف قدریه (مراد همان نفوس است که گفت) مکتوب است. مکتوب، حق اول است پس از قضای سابق (مراد عقول است) و سابق، که مکتوب به قلم اعلی در لوح محفوظ از محو و اثبات است و در آن نفوس و الواح قدریه آنچه نقش در صدور و قلوب آنها شده (یعنی در نفوس و طبایع آنها) زوال و به تبدیل جائز است زیرا که نفوس و مرتبه ی الواح قدریه مرتبه ای است که ابا از زوال و تغییر ندارد. چنانچه در مباحث حدوث عالم و تجدد طبایع و نفوس و قوای متعلقه به اجرام بیان کردیم (مراد حرکت جوهری در نفوس فلکی است) تغییر و تبدیل در ذات مبدء و صفات حقیقیه و عالم امر و قضاء و علم سابق، محال است (پس نفوس در تجدد و تصرم و تغییراست و عقول ثابت، و قابل تغییر و تبدیل و زوال نیست) ذات مقدس به واسطه ی این تجددی که در الواح قدریه است خود را توصیف فرموده به تردد. چنانچه فرمود: ما ترددت فی شیئی انا فاعله. ملک موکل به این تصویر و راقم این ارقام الهیه ی قدریه مسمی است به ملک کریم (مراد، نفوس مجرده ی افلاک یا عقول است) و املا کننده خداست بر وجهی که لایق علم عنائی که مبرا از تغییر و حدوث است و اگر امر به توسط این نفوس قابل ورود صور ارادیه و تجدد ارقام علمیه و نسخ کتب سماوی نبود هر آینه امور، حتم و مقتضی بود و فیض الهی، منحصر به عدد محصور یعنی مبدعات می شد و حادث و کائن در عالم، حادث و مکون نبود. طریق هدایت و ترقی برای سالکین از سر منزل ادنی و صور نوعیه ی طبیعیه به سر منزل اعلای عقل فعال منسد می شد و سلسله مراتب رجوع، محال و ممتنع می شد و اصول برهانیه و عنایت الهی، آبی و مانع از این امر است. پس از این می گوید: پس ظاهر شد که تجدد در علوم و احوال از برای یک قسمت از ملائکه که تعبیر به ملک کریم کرام الکاتبین شده جائز است و ممتنع و مستبعد نیست پس وقتی که نقش نبی یاولی، متصل به این الواح شد و دید آنچه در او نقش شده می تواند خبر دهد از آنچه دیده یا شنیده و اخبار او حق است؛ زیرا که مشهود و یقین است مانند اخبار کاهن و منجم (که ظن و تخمین است) نیست و اگر ثانیاً اتصال پیدا کرد دید غیر آنچه در مرتبه ی اولی دیده و شنیده بود نسبت به صور سابقه و اسباب طبیعت موجود در طبقات علوی و سفلی بتواند خبر دهد به آنچه بر خلاف دیده ی سابق دیده است و این عبارت از نسخ و بدا است و این علم از برای احدی از نفوس علوی و سفلی ممکن نیست مگر از طرف مبدأ؛ زیرا که در اسباب طبیعیه امری که موجب این علم باشد نیست. پس علمش را مختص خود قرار داده و هذا مما استاثره لنفسه ان الله علمین تا آخر.
این کلام ایشان صریح است که معلومات و مقدورات و ممکنات منحصراست به عقول محدوده که آبی از تغیر و تغییر و حدوث و زوال است و حوادث منحصر است به حوادث یومی و جزئیه که مستند است به حرکات افلاک، به حرکت جوهریه و تجدد نفوس و طبایع.
از این بیان معلوم شد بنا به فرمایش ایشان انبیا (علیهم السلام)در اتصال اول از امور آینده و حرکات و آثار بعد اطلاع نداشته اند و پس از اتصال دوم عالم شدند.
این ملخص بیان این مرد محقق است در مسأله ی بداء با اینکه ممکن بود مقصود را با خیلی کمتر از این بیان کنیم مفصلا با رعایت مطابقه با الفاظ بیان کردیم که طالبین بدون تکلف دریابند و حاصل فرمایش صدرالمتالهین در مسأله ی بدا این است:
لوح محفوظ، عقل است. لوح محور و اثبات، عبارت از نفوس و طبایع فلکی است. عقل قابل تغییر و تبدیل و زیاده و نقصان نیست. نفوس و طبایع در حرکت و تجدد و تصرم است افاضات عقل به نفوس به تدریج است بنابراین معنای بدا عبارت از ظهور بعد از خفاست؛ زیرا که اگر نفس نبی و ولی متصل شد به نفوس فلکی، عیان می کند اموری را که واقع شده یا واقع شود؛ لذا اخبار کند به آنچه دیده. و اگر ثانیاً اتصال پیدا کرد تغییر و تبدیل در نفوس و صور طبایع افلاک مشاهده می کند. البته امر دوم که به نبی و ولی مخفی بوده بعد ظاهر شده این خلاصه ی تحقیق مسأله ی بدا است. واضح است که ارباب اطلاع می دانند همین بیان و اساس است که ابن سینا بیان می کند. چون مسأله ی بدا از مسلمات مذهب بوده ناچار از توجیه و تأویل و تطبیق با قواعد فلسفه گردیدند و این بیان نهایت تحقیق یا تأویل است.
لکن منصف با اطلاع، اگر با نظر دقیق تأمل کند می فهمد که نصوص و ظواهر قرآنی و روایات بر خلاف این توجیهات و بیانات است. علاوه مقدمات و اصول این اساس بی اساس بر برهانی قائم نیست. بالاخره نتیجه، ظن و تخمین است. نتیجه ی این بداء تغییر و تبدیل ذاتی در نفوس و طبایع فلکی است و ظهور پس از خفا برای نفس نبی و ولی است، پس نشاء الرای و ابتدا در فعل و محو و اثبات از مبدأ متعال کجا تحقق پیدا کند. گوینده و مقلدین او مفتخرند که تغییر و تبدیل ذاتی را بداء نامیده و علم پس از جهل پیغمبر و وصی را ظهور پس از خفا نام نهادند؛ زیرا که معلوم شد در عقول که تعبیر به قضای الهی و قضای حتمی و عالم قضا شده، تغییر و تبدیل و زیاده و نقصانی قائل نیستند. تغییر و تبدیل، یعنی تجدد و حدوث در حوادث [را] مستند به حرکات متجدده دانند نهایت امر این حرکات عرضی را تمام فلاسفه گویند و آخوند این حرکات را در ذات و حقیقت اشیاء تصور کرده علاوه قول به اینکه سماویات مؤثرند شرک به خدا و از اقوال دسته ای از مشرکین است و می گویند چون تمام مستند به مبدء است توحید حقیقتی همین است.
الحق خوب توحیدی است. تمام اشیا و موجودات حتی افعال بشر به سلسله ی علیت و معلولیت ناچار مستند باشند به مبدا عالم نه اول دارد و نه آخر نه ابتدا دارد و نه انتها قابل تغییر و تبدیل و زیاد و نقصان نیستند از ازل چنین بوده و ابدالاباد خواهد بود خدای دست بسته از این بهتر تصور نمی شود.
علاوه تطبیق ملائکه ی موکلین مأمورین وارد در کتاب و سنت با این خیالات و توهمات، نیست مگر اماته ی آیات قرآن و سنت. چنانچه این اساس برای همین امر مهم بوده بالجمله این تأویلات و توجیهات بر خلاف قرآن و سنت مسلمه و وجدان و برهان است.
تنبیه- علاوه تصدیق به این معنی از بداء امر مشکل و دشواری نیست که فرمودند:
و فی روایه ابن ابی عمیر عن هشام بن سالم عن ابی عبدالله (علیه السلام) ما عظم الله بمثل البداء. (16)
مطابق اخبار از انبیا (علیهم السلام)، اخذ عهد و میثاق به تصدیق به بداء گرفته شده است.
عن ابی بصیر قال دخلت علی ابی عبدالله (علیه السلام) قال فقلت له انی اسألک جعلت فداک عن مسأله لیس هاهنا احد یسمع کلامی قال فرفع ابوعبدالله ع سترا بینی و بین بیت آخر فاطلع فیه ثم قال یا با محمد سل عما بدا لک قال قلت جعلت فداک ان الشیعه یتحدثون ان رسول الله (صلی الله علیه و آله) علم علیا بابا یفتح منه الف باب قال فقال ابو عبدالله (علیه السلام) یا با محمد علم و الله رسول الله (صلی الله علیه و آله) علیا الف باب یفتح له من کل باب الف باب قال قلت له هذا و الله العلم فنکت ساعه فی الارض ثم قال انه لعلم و ما هو بذاک قال ثم قال یا با محمد و ان عندنا الجامعه و ما یدریهم ما الجامعه قال قلت جعلت فداک و ما الجامعه قال صحیفه طولها سبعون ذراعا بذراع رسول الله (صلی الله علیه و آله) و املاء من فلق فیه و خط علی (علیه السلام) بیمینه فیها کل حلال و حرام و کل شیء یحتاج الناس الیه حتی الارش فی الخدش و ضرب بیده الی فقال تاذن لی یا با محمد قال قلت جعلت فداک انا لک اصنع ما شئت فغمزنی بیده فقال حتی ارش هذا کانه مغضب قال قلت جعلت فداک هذا و الله العلم قال انه لعلم و لیس بذاک ثم سکت ساعه ثم قال ان عندنا الجفر و ما یدریهم ما الجفر مسک شاه او جلد بعیر قال قلت جعلت فداک ما الجفر و ما یدریهم ما الجفر مسک شاه او جلد بعیر قال قلت جعلت فداک ما الجفر قال وعاء احمر و ادیم احمر فیه علم النبیین و الوصیین قلت هذا و الله هو العلم قال انه لعلم و ما هو بذاک ثم سکت ساعه ثم قال و ان عندنا لمصحف فاطمه و ما یدریهم ما مصحف فاطمه قال فیه مثل قرآنکم هذا ثلاث مرات و الله ما فیه من قرآنکم حرف واحد انما هو شیء املاه الله علیها و اوحی الیها قال قلت هذا و الله هو العلم قال انه لعلم و لیس بذاک قال ثم سکت ساعه ثم قال ان عندنا لعلم ما کان و ما هو کائن الی ان تقوم الساعه قال قلت جعلت فداک هذا هو و الله العلم قال انه لعلم و ما هو بذاک قال قلت جعلت فداک فای شیء هو العلم قال ما یحدث باللیل و النهار الامر بعد الامر و الشیء بعد الشیء الی یوم القیامه (17)
حاصل مفاد روایت مبارکه: سوال کردم از حضرت صادق (علیه السلام) که شیعه می گویند که پیغمبر(صلی الله علیه و آله) به علی (علیه السلام) علمی تعلیم کرد که از آن هزار باب علم باز می شود. فرموده: هزار باب از علم تعلیم کرد که از هر بابی هزار باب مفتوح می شود. راوی تعجب کرد. حضرت فرمود: اینکه گفتم علم است لکن علم کامل و تام تمام ما نیست. فرمود: علم جامعه و جفر و مصحف فاطمه (علیها السلام) نزد ماست راوی از هر یک سوال کرد. فرمود: جامعه علمی است که در او علم حلال و حرام و هر شیء که مردم احتیاج دارند حتی حکم خدشه ای که به پشت دست وارد شود در اوست و به املای پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و خط علی (علیه السلام) نوشته شده است و اما جفر علم انبیا (علیهم السلام) و علم اوصیاست چون این بیانات مورد تعجب راوی بود و خیال می کرد که علم منحصر است به همین علوم فرمود: علم ما کان و ما یکون نزد ماست یعنی آنچه در عالم واقع شده یا واقع می شود ما می دانیم باز اکتفا به همین مقدار ننموده فرمود: آنچه گفتم علم است و لکن آن علم که مختص و کمال ما هست این آن علمی است که در روز و شب تدریجاً تا روز قیامت افاضه می شود و به ما می رسد.
بر ارباب علم و اطلاع واضح است که حضرت اولا علومی که قابل تعلیم و تعلم و از جهت اسباب و مسببات عالم بوده بیان فرمود و از برای این علوم حدی و نهایتی نیست. لکن علوم مهمه همان است که حضرتش بیان فرمود و بالاخره به طور جمع فرمود: ما کان و ما یکون که از روی اسباب و تعلیم پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بود نزد ماست. پس از تمام این بیان ها علم ما آنست که تدریجا تازه به تازه به ما می رسد.
مسندا عن زراره بن اعین عن احدهما (علیه السلام) قال ما عبدالله بشیء مثل البداء.(18)
مسندا عن مالک الجهنی قال سمعت ابا عبدالله (علیه السلام) یقول لو علم الناس ما فی القول بالبداء من الاجر ما فتروا عن الکلام فیه. (19)
و مسندا عن ابی بصیر و وهیب بن حفص عن ابی بصیر عن ابی عبدالله (علیه السلام) قال ان لله علمین علم مکنون مخزون لا یعلمه الا هو من ذلک یکون البداء.(20)
از دو روایت اول اهمیت قول و اعتقاد به بداء ظاهر می شود که فرمود: خدا عبادت نشده مانند عبادتی که به واسطه ی بداء شده و در روایت دیگر فرمود ما عظم الله بمثل البداء یعنی خداوند به هیچ چیز مانند بداء تعظیم نشده و در روایت سوم تصریح فرموده اند که بدا مستلزم جهل نیست و از برای ذات مقدس دو علم است و بداء از علم مکنون مخزون ذات است یعنی ذات مقدس عالم است به افعال و امور که از ذات مقدس تا روز قیامت صادر می شود و احدی از این علم اطلاعی ندارد و کسی نتواند اطلاعی به آن علم پیدا کند و این علم ممکن است با علم به اسباب و مسببات و علم انبیا (علیهم السلام) و علم وحی و الهام مطابق باشد و ممکن است مخالف باشد یعنی احدی نداند که بالاخره چه خواهد شد و خدا چه خواهد کرد و وقوع امور بر خلاف باشد تمام اسباب عالم و علوم انبیا(علیهم السلام) و علما ممکن است مگر آن مقدار که از جمله ی میعاد قرار داده شده است، این است که از برای احدی از انبیا(علیهم السلام) امان نبوده و دائما خائف و خاشع و گریان بودند مگر به مقداری که وعده داده می شدند. در روایتی است که یکی از انبیا (علیهم السلام) از خوف خدا زاری و بی قراری می کرد به او خطاب رسید برای چه گریانی؟ عرض کرد: خائف و ترسانم. خطاب رسید ایمن از عذاب ما باش. باز خائف و گریان بود. خطاب رسید که حال چرا گریه می کنی؟ عرض کرد: ترسانم. خطاب شد تو را ایمن کردیم. عرض کرد: می ترسم که خلف کنی. خطاب رسید آنچه را که وعده دادیم خلف نمی کنیم از گریه راحت و از خوف ایمن شد. حال خوب فهمیده می شود که حدیث: «که خدا پرستش نشده مانند بداء» یعنی چه. و از انبیای عهد تصدیق و اقرار به بداء گرفته شد. یعنی چه آیا این بیان، انطباقی با عقول مجرده و نفوس و طبایع فلکیه دارد؟ چنانچه می گویند: عالم قضا و لوح محفوظ، عالم عقول است و عالم قدر و لوح محو و اثبات، عالم نفوس و افلاک است. بنابراین بیان اساس محو و اثبات، عبارت از حرکت در جوهر و نفوس ملکیه است. و وجود امری در مرتبه ی خودش به لزوم و وجوب اثبات و نیستی او در مرتبه ی علت او بالوجوب محو است آیا (یمحوا الله ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب)(21)
فلاسفه ی اسلام به واسطه ی مخالفت مسأله ی بدا با اساس فلسفه بنابر تأویل آیات و روایات صریحه گذاشته تأویلاتی کردند چنانچه بیانش خواهد آمد بلکه بتوان گفت این مسأله که یکی از مسائل مهمه ی دینی است در میان فرق مسلمین از مختصات شیعه است، لذا فخررازی متعصب جاهل می گوید: شیعه، دو اصل و دو امر برای رفع اعتراضات از ائمه ی (علیهم السلام) خود قائل شدند یکی مسأله ی تقیه و دیگری مسأله ی بدا است.
این مسأله که یکی از مسائل مهمه ی دینی و از مفتخرات شیعه است عبارت است: از امکان تغییر و تغیر و تبدیل وتبدل در عالم و اجزای عالم و آنچه در عالم واقع شود حتی موت و حیات و عزت و ضلت بشر و اینکه امور واقعه در عالم بر طبق علیت و معلولیت و اسباب و مسببات غیر قابل تخلف نیست. بیان حقیقت بدا و تصدیق آن، مبتنی بر اصولی است که به وجدان و فطرت و قرآن و سنت ثابت و واضح است.
اصل اول- این است که علم ذات مقدس، حدی و نهایتی و حصر و معلومی و علیت بالایجاب والوجوب ندارد و علم عین ذات مقدس بدون معلوم و تعین است. و تعین علم، به فعل است و این اصل مفصل، در مسأله ی علم گذشت.
اصل دوم- اثبات و تصدیق به قدرت تامه ی کامله ی حضرت حق است و فاعلیت ذات مقدس، به قدرت و مشیت و اراده و اختیار و حریت ذات پاک اوست. واین مسأله در بیان قدرت و قدم و حدوث عالم گذشت.
اصل سوم- چنانکه آیات و روایات صراحت دارد که خداوند متعال را دو علم است: یکی علم مکنون مخزون، که احدی اطلاع بر آن علم حاصل نکند. دیگر علمی که از آن علم تعبیر به نور مشیت [فرمود] و قبل از خلقت سماوات و ارضین خلق شده و حمل فرمود این علم را به ملائکه و رسل (علیهم السلام) به حسب تفاوت مقامات و درجات و واجدیت این علم به شهود اشیا و خصوصیت سببیت و تأثیر آنها است. لذا در قضیه ی حضرت ابراهیم (علیهم السلام) فرمود:
(و کذلک نری ابراهیم ملکوت السماوات و الارض و لیکون من الموقنین)(1)
و همچنین در قصه و حکایت معراج پیغمبر (صلی الله علیه و آله) مرتبه ی کمال این علم همان است که حضرت امیرالمومنین(علیه السلام) فرمود: اگر آیه ی محو و اثبات در کتاب خدا نبود اخبار می کردم به تمام آنچه بوده و هست و می باشد و آن آیه این است
(یمحوا الله ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب)(2)
و علم دیگری است برای انبیا و رسل (علیهم السلام) و ملائکه و مومنین، که تعبیر به وحی و الهام و حدیث و اخبار شده (خواه مطابق با علم به اسباب باشد یا نباشد) و بر هر تقدیر یا از جمله میعاد یا غیر میعاد است مورد اختلاف کلام قرآن مجید با فلاسفه در دو جهت است: جهت اول- راجع به حدوث عالم و لم و ابتدای خلقت است.
جهت دوم- امکان تغییر و تبدیل در امور عالم است.
گوییم مسأله ی بداء- که از اهم مسایل دینی است- راجع به جهت دوم است. پس معنی بدا این است در اموری که بر طبق اسباب و مسببات مانند زلزله و خسف یا مردن زید در سن معین باید واقع شود یا اخباری که انبیا یا اوصیا (علیهم السلام) به وقوع یا عدم وقوع امری فرمودند تغییر و تبدیل ممکن است چنان نیست که البته ناگزیر آن امر باید واقع شود مگر در صورتی که ذات مقدس خبر داده باشد که فلان امر از جمله میعاد است. بدیهی است اگر امری از امور عالم از جمله میعاد باشد مانند ظهور حضرت ولی امر- عجل الله فرجه الشریف- یا قیامت و حشر تغییرپذیر نیست. البته واقع خواهد شد.
چنانچه فرمود: (ان الله لا یخلف المیعاد)(3)
واضح و آشکار شد که بداء، به معنای پشیمانی از رای یا مستلزم جهل نیست و بداء در علم ذات مقدس است بلکه تغییر و تبدیل و تجدد و حدوث از علم و قدرت کامله ذات مقدس نیست- تعالی الله عما یقول الجاهلون-
و به تصدیق بداء، حقیقت عبودیت ظاهر شود و بر این اساس خوف و خشیت و تضرع و دعا برای انبیا و اولیا (علیهم السلام) و مضطرین و بیچارگان صحیح و منتج است و اما بر اساس فلسفه و عرفان صحت و واقعیت ندارد.
مسأله ی بداء، مستلزم هیچگونه محذوری و اشکالی نیست. اشکالاتی که شده یا مبتنی بر اصول غیر قرآن یا به واسطه ی نفهمیدن معنی بداء و مورد بحث است زیرا که دانسته شد که امکان تغییر و تبدیل از لوازم قدرت تامه و علم ذاتی غیر متناهی ذات مقدس است و معنی بداء، نه این است که پشیمانی در رای و ناشی از جهل و نادانی باشد چنانکه گفتیم اشکالات در بداء ناشی از دو جهت است پس از وضوح امر احتیاج به اقامه برهان و رد ایراد نیستیم جهت اولی در بحث قدرت گذشته و جهت دوم مورد سخن ما است.
(ما ننسخ من آیه او ننسها نات بخیر منها او مثلها الم تعلم ان الله علی کل شیء قدیر(4) (و قالت الیهود یدالله معلوله غلت ایدیهم و لعنوا بما قالوا بل یداه
(هو الذی خلقکم من طین ثم قضی اجلا و اجل مسمی عنده ثم انتم تمترون)(5)
(لکل اجل کتاب یمحوا الله ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب)(5)
1-آنچه را از موجودات نسخ یا فراموش- ترک- کنیم بهتر از او یا مثل او را خواهیم آورد آیا نمی دانی که خدا بر هر چیزی تواناست؟
2-یهود گفتند دست خدا بسته است. بسته باد دست های ایشان، و لعن شدند به واسطه ی آن سخنی که گفتند. بلکه دو دست- علم و قدرت- ذات مقدس باز و به هر نحوی که بخواهد اتفاق و تصرف کند.
3-خدا کسی است که شما را از گل خلق فرمود سپس اجلی معین و حکم فرموده و اجل نامبرده نزد اوست پس شما شک می کنید.
4-از برای هر اجلی کتاب و حدی است خدا آنچه را بخواهد، محو کند و آنچه بخواهد ثابت کند و اصل و ریشه کتاب (عالم) نزد اوست.
فی الامالی مسندا عن ابی بصیر قال سمعت ابا عبدالله الصادق جعفر بن محمد ان عیسی روح الله مر بقوم مجلبین فقال ما لهولاء قیل یا روح الله ان فلانه بنت فلان تهدی الی فلان بن فلان فی لیلتها هذه قال یجلبون الیوم و یبکون غدا فقال قائل منهم و لم یا رسول الله (صلی الله علیه و آله) قال لان صاحبتهم میته فی لیلتها هذه فقال القائلون بمقالته صدق الله و صدق رسوله و قال اهل النفاق ما اقرب غداً فلما اصبحوا جاءوا فوجدوها علی حالها لم یحدث بها شیء فقالوا یا روح الله ان التی اخبرتنا امس انها میته لم تمت فقال عیسی علی نبینا و آله و علیه السلام یفعل الله ما یشاء فاذهبوا بنا الیها فذهبوا یتسابقون حتی قرعوا الباب فخرج زوجها فقال له عیسی (علیه السلام) استاذن لی علی صاحبتک قال فدخل علیها فاخبرها ان روح الله و کلمته بالباب مع عده قال فتخدرت فدخل علیها فقال لها ما صنعت لیلتک هذه قالت لم اصنع شیئا الا و قد کنت اصنعه فیما مضی انه کان یعترینا سائل فی کل لیله جمعه فننیله ما یقوته الی مثلها و انه جاءنی فی لیلتی هذه و انا مشغوله بامری و اهلی فی مشاغل فهتف فلم یجبه احد ثم هتف فلم یجب حتی هتف مرارا فلما سمعت مقالته قمت متنکره حتی نلته (انلته) کما کنا ننیله فقال لها تنحی عن مجلسک فاذا تحت ثیابها افعی مثل جذعه عاض علی ذنبه فقال (علیه السلام) بما صنعت صرف عنک هذا (6)
مفاد روایت: زنی را به منزل شوهرش می بردند حضرت عیسی (علیه السلام) فرمود: امشب عیشی دارند. فردا عروس خواهد مرد. چون فردا شد، زن نمرد. و موجب تعجب شد به حضرت عیسی خبر دادند. حضرتش به خانه آن زن رفت، پس از تحقیق و پرسش ظاهر شد که شب صدقه داده و بلا و موت از او رفع شده، امر کرد فرش را از محل عروس بلند کردند افعی در زیر لباس یا فرش دیدند. با این که حضرتش اخبار به موت زن فرموده، بود نمرد. بدیهی است اخبار انبیا (علیهم السلام) به این امور از وجه اساس صحیح است وقتی که تخلف کرد ظاهر می شود که از روی علم به اسباب، اجل زن رسیده بود و لکن چون قضیه قابل بداء بود بداء شده، و اگر وحی و الهام بوده واضح است از جمله ی میعاد نبوده. بالجمله روایت صریح است در مسأله ی بداء. و از این روایت اصرح و نص در مدعا و محل بحث روایت تکلم حضرت رضا (علیه السلام) با سلیمان در مجلس مأمون است.
(قال الرضا (علیه السلام) لسلیمان المروزی ما انکرت من البداء یا سلیمان و الله عزوجل یقول او لا یذکر الانسان انا خلقناه من قبل و لم یک شیئا و یقول عزوجل و هو الذی یبدوا الخق ثم یعیده و یقول بدیع السماوات و الارض و یقول عزوجل یزید فی الخلق ما یشاء و یقول و بدأ خلق الانسان من طین و یقول عزوجل و آخرون مرجون الامر الله اما یعذبهم و اما یتوب علیهم و یقول عزوجل یعمر من معمر و لا ینقض من عمره الا فی کتاب قال سلیمان هل رویت فیه عن آبائک شیئا قال نعم رویت عن ابی عن ابی عبد الله (علیه السلام) انه قال ان لله عزوجل علمین علما مخزونا مکنونا لا یعلمه الا هو من ذلک یکون البداء و علما علمه ملائکته و رسله فالعلماء من اهل بیت نبیک یعلمونه قال سلیمان احب ان تنزعه لی من کتاب الله عزوجل قال قول الله عزوجل لنبیه فتول عنهم فما انت بملوم اراد اهلاکهم ثم بدا فقال و ذکر فان الذکری تنفع المومنین)(7)
در حدیث فوق، حضرت به سلیمان می فرماید: چگونه منکر بداء شدی و حال آنکه خدا در قرآن می فرماید: آیا انسان مشاهده نمی کند که نبود چیزی و او را آفریدیم و می فرماید: خدا کسی است که ابتدا فرموده خلق را سپس برمی گرداند آن را، و می فرماید: خداست پدیده آورنده آسمان ها و زمین است و می فرماید: ابتدا فرمود خلقت انسان را از گل، و می فرماید دسته ی دیگر باشند که امر آنها با خداست یا آنها را عذاب می کند یا عفو، و قبول توبه ی آنها نماید. و می فرماید: عمر داده نشود به کسی عمری را و عمر او کم نشود مگر این که ثابت است در کتاب. آخر آیه ی مبارکه که حضرت ذکر نفرمودند این است (ان ذلک علی الله یسیر) سلیمان گفت آیا از پدران خودت روایت و خبری داری؟ فرمود: بلی. از جدم صادق آل محمد (علیه السلام) خبردار شدم که فرمود از برای خداوند- عزوجل- دو علم است علم مخزون مکنون، آن علم را نمی داند مگر ذات مقدس. از این علم است بداء و علمی است که تعلیم فرمود ملائکه و رسولان، را پس از اهل ملیت (علیه السلام) آن علم را می دانند. سلیمان گفت: دوست دارم این مطلب را از کتاب خدا بیرون آوری. حضرت فرمود: قول خدا به پیغمبرش این بود که تو ملامت زده نیستی هلاک قوم را اراده فرمود سپس تغییر و تبدیل داد و آنها را هلاک نکرد. فرمود: پند بده و به یادآور مؤمنین. را پند و تذکر مؤمنین را نفع می بخشد.
در این جمله از بیان، که تذکر و اثبات بداء فرمودند به ذکر بدء و ابتدا برای انسان و خلق آیا هیچ ربطی دارد؟ مگر اینکه حضرتش اثبات قدرت تامه برای حضرت حق می نماید. کسی که تصدیق کند خلقت انسان [را] که نبوده برایش تصدیق و تبدیل خلق سهل تر خواهد بود. از این کلام و بیان روشن گردد که انکار بدء و بداء از یک سرچشمه است. کسی که بداء را منکر است البته بدء و ابتداء را هم منکر است کسی که تصدیق ابتداء برای او آسان است تصدیق بداء آسان تر است لذا سلیمان مطالبه دلیل عقلی نکرد. کیفیت بداء را برای رفع شبهه سوال کرد. حضرتش فرمود: بداء در علم ذات مقدس، نه این است که مستلزم جهل و محل حوادث باشد. بداء، از علم مکنون مخزون ذات مقدس است، که آن علم را احدی اطلاع پیدا نکند مگر آنکه ذات مقدس خبر دهد و به همین مطلب حضرتش به قرآن و قضیه هلاک قوم و رفع عذاب از آنها استدلال فرمود. از این جمله از کلام حضرت، معنی بداء و امکان آن به خوبی ظاهر می شود، محتاج به هیچ تکلفی نیست:
(قال سلیمان زدنی جعلت فداک قال الرضا (علیه السلام) لقد اخبرنی ابی عن آبائه ان رسول الله (صلی الله علیه و آله) قال ان الله عزوجل اوحی الی نبی من انبیائه ان اخبر فلان الملک انی متوفیه الی کذا و کذا فاتاه ذلک النبی فاخبره فدعا الله الملک و هو علی سریره حتی سقط من السریر و قال یا رب اجلنی حتی یشب طفلی و اقضی امری فاوحی الله عزوجل الی ذلک النبی ان ائت فلان الملک فاعلمه انی قد انسیت اجله و زدت فی عمره خمس عشره سنه فقال ذلک النبی یا رب انک لتعلم انی لم اکذب قط فاوحی الله عزوجل الیه انما انت عبد مامور فابلغه ذلک و الله لا یسئل عما یفعل)(8)
در این جمله حضرتش، تأکید بیان بداء را فرمود، به روایتی از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) که فرمود: پیغمبری اول مأمور شد به اخبار به مرگ سلطانی مأمور به اخبار به بداء و تغییر در عمر ملک و زیادی عمر او شد. پیغمبر به واسطه ی اینکه تکذیب خودش نشود تأملی کرد، امر جدی به اظهار و اخبار شد.
(ثم التفت الی سلیمان فقال له احسبک ضاهیت الیهود فی هذا الباب قال اعوذ بالله من ذلک و ما قالت الیهود قال قالت الیهود یدالله مغلوله یعنون ان الله قد فرغ من الامر فلیس یحدث شیئا فقال الله عزوجل علت ایدیهم و لعنوا بما قالوا و لقد سمعت قوما سالوا ابی موسی بن جعفر (علیه السلام) عن البداء فقال و ما ینکر الناس من البداء و ان یقف الله قوما یرجئهم لامره قال سلیمان الا تخبرنی عن انا انزلناه فی لیله القدر یقدر الله عزوجل فیها ما یکون من السنه الی السنه من حیاه او موت او خیر او شر او رزق فما قدره فی تلک اللیله فهو من المحتوم قال سلیمان الان قد فهمت جعلت فداک فزدنی قال یا سلیمان ان من الامور امورا موقوفه عند الله تبارک و تعالی یقدم منها ما یشاء و یوخر ما یشاء یا سلیمان ان علیا (علیه السلام) کان یقول العلم علمان فعلم علمه الله ملائکته و رسله فما علمه ملائکته و رسله فانه یکون و لا یکذب نفسه و لا ملائکته و لا رسله و علم عنده مخزون لم یطلع علیه احدا من خلقه یقدم منه ما یشاء و یوخر ما یشاء و یمحو و یثبت ما یشاء قال سلیمان للمامون یا امیر المومنین لا انکر بعد یومی هذا البداء و لا اکذب به ان شاء الله)(9)
در این جمله ی خبر می فرماید: سپس متوجه شد به سلیمان، فرمود: ای سلیمان! گمان می کنم در این قول با یهود شباهت پیدا کردی. گفت: به خدا پناه می برم. یهود در این باب چه گفتند؟ فرمود: گفتند دست های خدا بسته و فارغ از امر و خلق و تغییر و تبدیل شده و چیزی حادث نمی کند. خدا در رد آنها فرموده (غلت ایدیهم)
از این جمله کاملا معنی بداء واضح می شود که در مقابل چه حرف است. بعد فرمود: پدرم موسی بن جعفر (علیه السلام) سوال شد از بداء. فرمود: مردم چگونه منکر بداء شوند و حال اینکه خدا می فرماید دسته ای را امیدوار نگاه می دارد برای امر خود که یا عذاب و یا عفو می کند.
سلیمان سوال کرد از نزول سوره ی مبارکه ی قدر. فرمود: لیله القدر شبی است که خدا در آن شب تقدیر می فرماید. امور را تا سال آینده، و آنچه تقدیر فرمود محتوم است. بعد فرمود: ای سلیمان! اموری است موقوف نزد خدا آنچه بخواهد مقدم و موخر و محو و اثبات می کند تا آخر روایت. جمله ی آخر این روایت مورد دو سوال است:
سوال اول- ظاهر این خبر شریف این است امورات در شب قدر تقدیر شود و آنچه تقدیر شود حتم است، پس دعا و تضرع و زاری برای تقدیر شب قدر باید باشد و پس از تقدیر در عرض سال دعا فائده ندارد زیرا که آنچه در آن شب تقدیر شده ختم است.
سوال دوم- از این روایت مبارکه که استفاده شده آنچه به انبیا (علیهم السلام) و ملائکه تعلیم شد تخلف نکند، زیرا که خدا خودش و انبیا و رسل (علیهم السلام) و ملائکه را تکذیب نکند و این تنافی دارد با روایتی که سابقاً ذکر شد که تکذیب فرمود حضرت عیسی (علیه السلام) و نبی دیگر را که خبر مرگ ملک را داده است.
جواب سوال اول- به قرینه ی امر به دعا و تأکید در آن واضح است که مراد از حتم، حتمی الوقوع است، اگر دعا مستجاب نشود علاوه دلیل یقینی بر اینکه مقصود است روایات متعدده که می فرماید: فاذا وقع القضاء بالامضاء فلا بداء (10)
یعنی چون شیء مرتبه ی وقوع پیدا کرد قابل بدا نیست و شاهد بر این معنی روایات باب دعا که در باب دعا بیان خواهد شد. که مضمون روایات این است: دعا کنید مانند یهود نباشید که بگویید
قد فرغ الله من الامر ان الدعاء یرد القضاء المبرم (11)
و در روایتی دیگر می فرماید: و قد ابرم ابراماً. بالجمله آنچه در لیله قدر تعیین شود اگر دعای مستجابی نباشد آن واقع خواهد شد، پس مراد از ختم همان مبرم و ابرام است که در روایت ذکر شده.
جواب سوال دوم- در سابق اشاره کردیم آنچه را که به انبیا (علیهم السلام) خبر داده می شود مطابق با علم به اسباب باشد یا نباشد بر دو قسم است:1-آنچه را که البته واقع خواهد شد و خود ذات مقدس و انبیا (علیهم السلام) آن را تکذیب نکند میعاد است یعنی اگر [ذات] مقدس وعده داده باشد که واقع خواهد شد تخلف نخواهد کرد: 2- غیر میعاد که قابل بداء و تخلف است. جمع بین این دو دسته از روایات و امور میعادی و غیر میعادی است.
مسندا عن الریان بن الصلت قال سمعت الرضا (علیه السلام) یقول ما بعث الله عزوجل نبیاً الا بتحریم الخمر و ان یقوله بان الله یفعل ما یشاء (12)
فی الاحتجاج عن امیرالمومنین (علیه السلام) انه قال لو لا آیه فی کتاب الله لاخبرتکم بما کان و بما یکون و بما هو کائن الی یوم القیامه و هی هذه الآیه یمحوا الله ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب (13)
تفسیر علی بن ابراهیم فی قوله تعالی و قالت الیهود... الایه، ای یقدم و یوخر و یزید و ینقص و له البداء و المشیه (14)
فخر رازی در ذیل این آیه ی مبارکه به واسطه ی فرار از حق، وجوهی از تأویلات نقل می کند بالاخره حق به لسان و قلمش جاری گشته و می گوید:
لعله کان فیهم من کان علی مذهب الفلسفه، و هو انه تعالی موجب لذاته، و ان حدوث الحوادث عنه لا یمکن الا علی نهج واحد و سنن واحد، و انه تعالی غیر قادر علی احداث الحوادث علی غیر الوجوه التی علیها تقع (15)
یعنی شاید در میان یهود کسانی بودند به اصول فلسفه معتقد بودند و قدرت خدا را محدود می دانستند و مراد از یدالله مغلوله این بود که خدا قادر بر ایجاد حوادث به غیر ترتیب عادی نیست و ناتوانی را به عدم امکان تعبیر می نمودند.
از بیانات و روایات گذشته واضح شد که معنی بداء- که از مسلمات و مفتخرات شیعه است- این است که تغییر و تبدیل و زیاده و نقص در امور عالم جزئی و کلی ممکن است و قد فرغ من الامر از کلمات یهود است، و اقتباس از فلسفه ی یونان است و انحصار نظام احسن به نظام موجود غیر قابل تغییر و تبدیل و وجود اشیا به میزان سلسله ی علیت و معلولیت ازلا و ابدا حتی افعال بشر و عدم امکان تغییر و تبدیل از خرافات فلسفه ی ارسطو است. و نیز روشن شد قول و اعتقاد به بداء مستلزم هیچ اشکالی نیست. اشکال به اینکه شیعه قائل به بداء شدند نسبت پشیمانی و جهل به ذات مقدس ربوبی داده اند ناشی از جهل به مقصود یا اعمال تعصب است و اما بیان توجیهات و تأویلات عده ای مسأله ی بداء را چون اجمالا از مسلمات قرآن و مذهب دانستند و معتقد بر قواعد و اساس فلسفه و عرفان بوده و با فلسفه مطابق ندیده توجیه و حمل بر خلاف ظاهره کرده اند موجب ضایع کردن وقت و عمر است طالبین به محلش رجوع کنند. و بهترین توجیهات و تأویلات بیانی است که صدرالمتالهین در کتب خود بیان نموده و این تأویل مانند تأویلات دیگر این مرد مورد پسند جمله [ای] از فضلا و متأخرین به واسطه ی تقلید از آباء تعلیم شده است، لذا تحقیقات این مرد را در این موضوع به نحو اختصار با الغاءی زوائد و خطابیات نقل و اشاره به بطلان آن می کنیم- لا حول و لا قوه الا بالله.
اولاً- مقدماتی بیان می فرماید. از آن جمله می گوید از برای الهیت مراتبی و از برای اسماء حسنی مظاهری است. واضح است این حرف بر اساس آن است که مکرر در مکرر در کتابش می گوید عالم الربوبی عظیم جدا و مرادش از این بیان همان است که عالم خلق منحصر به عالم اجسام است.
و پس از این بیان، می گوید: در طبقات سماوات برای خدا بندگانی است ملکوتی و ملائکه، مرتبه ی آن ملائکه مرتبه نفوس است و این ملائکه، پست ترند از ملائکه ی مقربین که منزه باشد از تجدد و تغییر و این نفوس ما را است به مجردی که نفس خواست حواس اطاعت کند؛ زیرا که این نفوس مقهور اراده ی مافوق خود باشند و این یک مقدمه و اصل در این باب است مقصود از این تحقیقات عرشی دو کلمه است که پس از مرتبه ی مبدء مرتبه ی عقول و نفوس است عقول، مجرد محض اند تغییر و تغیر در آنها ممکن نیست و اما نفوس، چون مجرد تام نیستند یا نفوس منطبعه ی فلکی است و حرکت جوهری در تمام جواهر و اجسام ثابت است دائماً در تجدد و تغیر است و مراد از این نفوس همان فرمایش ارسطو است در باب نفوس فلکی و شیخ نیز خلاف ارسطو می گوید که این نفوس، مانند نفوس ما مجرد و از قبیل نفوس منطبعه نیست.
مقدمه و اصل دوم با تلخیص و الغای زوائد و خطابیات می گوید حوادث چنانچه از قوابل و مبادی خارج مانند گرمی آتش و سردی آب پیدا شود گاهی نیز بدون جهت قابل و مبدأ خارج پیدا شود بلکه به توسط تصورات یا اراده یا شوق نفس پیدا شود چنانچه سخونت و گرمی در بدن توسط تصورات پیدا گردد و همین امر نسبت به نفوس سماویه و ماده ی عالم ممکن است.
پس از این مقدمات می گوید: هر کتابی که در الواح سماویه و صحف قدریه (مراد همان نفوس است که گفت) مکتوب است. مکتوب، حق اول است پس از قضای سابق (مراد عقول است) و سابق، که مکتوب به قلم اعلی در لوح محفوظ از محو و اثبات است و در آن نفوس و الواح قدریه آنچه نقش در صدور و قلوب آنها شده (یعنی در نفوس و طبایع آنها) زوال و به تبدیل جائز است زیرا که نفوس و مرتبه ی الواح قدریه مرتبه ای است که ابا از زوال و تغییر ندارد. چنانچه در مباحث حدوث عالم و تجدد طبایع و نفوس و قوای متعلقه به اجرام بیان کردیم (مراد حرکت جوهری در نفوس فلکی است) تغییر و تبدیل در ذات مبدء و صفات حقیقیه و عالم امر و قضاء و علم سابق، محال است (پس نفوس در تجدد و تصرم و تغییراست و عقول ثابت، و قابل تغییر و تبدیل و زوال نیست) ذات مقدس به واسطه ی این تجددی که در الواح قدریه است خود را توصیف فرموده به تردد. چنانچه فرمود: ما ترددت فی شیئی انا فاعله. ملک موکل به این تصویر و راقم این ارقام الهیه ی قدریه مسمی است به ملک کریم (مراد، نفوس مجرده ی افلاک یا عقول است) و املا کننده خداست بر وجهی که لایق علم عنائی که مبرا از تغییر و حدوث است و اگر امر به توسط این نفوس قابل ورود صور ارادیه و تجدد ارقام علمیه و نسخ کتب سماوی نبود هر آینه امور، حتم و مقتضی بود و فیض الهی، منحصر به عدد محصور یعنی مبدعات می شد و حادث و کائن در عالم، حادث و مکون نبود. طریق هدایت و ترقی برای سالکین از سر منزل ادنی و صور نوعیه ی طبیعیه به سر منزل اعلای عقل فعال منسد می شد و سلسله مراتب رجوع، محال و ممتنع می شد و اصول برهانیه و عنایت الهی، آبی و مانع از این امر است. پس از این می گوید: پس ظاهر شد که تجدد در علوم و احوال از برای یک قسمت از ملائکه که تعبیر به ملک کریم کرام الکاتبین شده جائز است و ممتنع و مستبعد نیست پس وقتی که نقش نبی یاولی، متصل به این الواح شد و دید آنچه در او نقش شده می تواند خبر دهد از آنچه دیده یا شنیده و اخبار او حق است؛ زیرا که مشهود و یقین است مانند اخبار کاهن و منجم (که ظن و تخمین است) نیست و اگر ثانیاً اتصال پیدا کرد دید غیر آنچه در مرتبه ی اولی دیده و شنیده بود نسبت به صور سابقه و اسباب طبیعت موجود در طبقات علوی و سفلی بتواند خبر دهد به آنچه بر خلاف دیده ی سابق دیده است و این عبارت از نسخ و بدا است و این علم از برای احدی از نفوس علوی و سفلی ممکن نیست مگر از طرف مبدأ؛ زیرا که در اسباب طبیعیه امری که موجب این علم باشد نیست. پس علمش را مختص خود قرار داده و هذا مما استاثره لنفسه ان الله علمین تا آخر.
این کلام ایشان صریح است که معلومات و مقدورات و ممکنات منحصراست به عقول محدوده که آبی از تغیر و تغییر و حدوث و زوال است و حوادث منحصر است به حوادث یومی و جزئیه که مستند است به حرکات افلاک، به حرکت جوهریه و تجدد نفوس و طبایع.
از این بیان معلوم شد بنا به فرمایش ایشان انبیا (علیهم السلام)در اتصال اول از امور آینده و حرکات و آثار بعد اطلاع نداشته اند و پس از اتصال دوم عالم شدند.
این ملخص بیان این مرد محقق است در مسأله ی بداء با اینکه ممکن بود مقصود را با خیلی کمتر از این بیان کنیم مفصلا با رعایت مطابقه با الفاظ بیان کردیم که طالبین بدون تکلف دریابند و حاصل فرمایش صدرالمتالهین در مسأله ی بدا این است:
لوح محفوظ، عقل است. لوح محور و اثبات، عبارت از نفوس و طبایع فلکی است. عقل قابل تغییر و تبدیل و زیاده و نقصان نیست. نفوس و طبایع در حرکت و تجدد و تصرم است افاضات عقل به نفوس به تدریج است بنابراین معنای بدا عبارت از ظهور بعد از خفاست؛ زیرا که اگر نفس نبی و ولی متصل شد به نفوس فلکی، عیان می کند اموری را که واقع شده یا واقع شود؛ لذا اخبار کند به آنچه دیده. و اگر ثانیاً اتصال پیدا کرد تغییر و تبدیل در نفوس و صور طبایع افلاک مشاهده می کند. البته امر دوم که به نبی و ولی مخفی بوده بعد ظاهر شده این خلاصه ی تحقیق مسأله ی بدا است. واضح است که ارباب اطلاع می دانند همین بیان و اساس است که ابن سینا بیان می کند. چون مسأله ی بدا از مسلمات مذهب بوده ناچار از توجیه و تأویل و تطبیق با قواعد فلسفه گردیدند و این بیان نهایت تحقیق یا تأویل است.
لکن منصف با اطلاع، اگر با نظر دقیق تأمل کند می فهمد که نصوص و ظواهر قرآنی و روایات بر خلاف این توجیهات و بیانات است. علاوه مقدمات و اصول این اساس بی اساس بر برهانی قائم نیست. بالاخره نتیجه، ظن و تخمین است. نتیجه ی این بداء تغییر و تبدیل ذاتی در نفوس و طبایع فلکی است و ظهور پس از خفا برای نفس نبی و ولی است، پس نشاء الرای و ابتدا در فعل و محو و اثبات از مبدأ متعال کجا تحقق پیدا کند. گوینده و مقلدین او مفتخرند که تغییر و تبدیل ذاتی را بداء نامیده و علم پس از جهل پیغمبر و وصی را ظهور پس از خفا نام نهادند؛ زیرا که معلوم شد در عقول که تعبیر به قضای الهی و قضای حتمی و عالم قضا شده، تغییر و تبدیل و زیاده و نقصانی قائل نیستند. تغییر و تبدیل، یعنی تجدد و حدوث در حوادث [را] مستند به حرکات متجدده دانند نهایت امر این حرکات عرضی را تمام فلاسفه گویند و آخوند این حرکات را در ذات و حقیقت اشیاء تصور کرده علاوه قول به اینکه سماویات مؤثرند شرک به خدا و از اقوال دسته ای از مشرکین است و می گویند چون تمام مستند به مبدء است توحید حقیقتی همین است.
الحق خوب توحیدی است. تمام اشیا و موجودات حتی افعال بشر به سلسله ی علیت و معلولیت ناچار مستند باشند به مبدا عالم نه اول دارد و نه آخر نه ابتدا دارد و نه انتها قابل تغییر و تبدیل و زیاد و نقصان نیستند از ازل چنین بوده و ابدالاباد خواهد بود خدای دست بسته از این بهتر تصور نمی شود.
علاوه تطبیق ملائکه ی موکلین مأمورین وارد در کتاب و سنت با این خیالات و توهمات، نیست مگر اماته ی آیات قرآن و سنت. چنانچه این اساس برای همین امر مهم بوده بالجمله این تأویلات و توجیهات بر خلاف قرآن و سنت مسلمه و وجدان و برهان است.
تنبیه- علاوه تصدیق به این معنی از بداء امر مشکل و دشواری نیست که فرمودند:
و فی روایه ابن ابی عمیر عن هشام بن سالم عن ابی عبدالله (علیه السلام) ما عظم الله بمثل البداء. (16)
مطابق اخبار از انبیا (علیهم السلام)، اخذ عهد و میثاق به تصدیق به بداء گرفته شده است.
عن ابی بصیر قال دخلت علی ابی عبدالله (علیه السلام) قال فقلت له انی اسألک جعلت فداک عن مسأله لیس هاهنا احد یسمع کلامی قال فرفع ابوعبدالله ع سترا بینی و بین بیت آخر فاطلع فیه ثم قال یا با محمد سل عما بدا لک قال قلت جعلت فداک ان الشیعه یتحدثون ان رسول الله (صلی الله علیه و آله) علم علیا بابا یفتح منه الف باب قال فقال ابو عبدالله (علیه السلام) یا با محمد علم و الله رسول الله (صلی الله علیه و آله) علیا الف باب یفتح له من کل باب الف باب قال قلت له هذا و الله العلم فنکت ساعه فی الارض ثم قال انه لعلم و ما هو بذاک قال ثم قال یا با محمد و ان عندنا الجامعه و ما یدریهم ما الجامعه قال قلت جعلت فداک و ما الجامعه قال صحیفه طولها سبعون ذراعا بذراع رسول الله (صلی الله علیه و آله) و املاء من فلق فیه و خط علی (علیه السلام) بیمینه فیها کل حلال و حرام و کل شیء یحتاج الناس الیه حتی الارش فی الخدش و ضرب بیده الی فقال تاذن لی یا با محمد قال قلت جعلت فداک انا لک اصنع ما شئت فغمزنی بیده فقال حتی ارش هذا کانه مغضب قال قلت جعلت فداک هذا و الله العلم قال انه لعلم و لیس بذاک ثم سکت ساعه ثم قال ان عندنا الجفر و ما یدریهم ما الجفر مسک شاه او جلد بعیر قال قلت جعلت فداک ما الجفر و ما یدریهم ما الجفر مسک شاه او جلد بعیر قال قلت جعلت فداک ما الجفر قال وعاء احمر و ادیم احمر فیه علم النبیین و الوصیین قلت هذا و الله هو العلم قال انه لعلم و ما هو بذاک ثم سکت ساعه ثم قال و ان عندنا لمصحف فاطمه و ما یدریهم ما مصحف فاطمه قال فیه مثل قرآنکم هذا ثلاث مرات و الله ما فیه من قرآنکم حرف واحد انما هو شیء املاه الله علیها و اوحی الیها قال قلت هذا و الله هو العلم قال انه لعلم و لیس بذاک قال ثم سکت ساعه ثم قال ان عندنا لعلم ما کان و ما هو کائن الی ان تقوم الساعه قال قلت جعلت فداک هذا هو و الله العلم قال انه لعلم و ما هو بذاک قال قلت جعلت فداک فای شیء هو العلم قال ما یحدث باللیل و النهار الامر بعد الامر و الشیء بعد الشیء الی یوم القیامه (17)
حاصل مفاد روایت مبارکه: سوال کردم از حضرت صادق (علیه السلام) که شیعه می گویند که پیغمبر(صلی الله علیه و آله) به علی (علیه السلام) علمی تعلیم کرد که از آن هزار باب علم باز می شود. فرموده: هزار باب از علم تعلیم کرد که از هر بابی هزار باب مفتوح می شود. راوی تعجب کرد. حضرت فرمود: اینکه گفتم علم است لکن علم کامل و تام تمام ما نیست. فرمود: علم جامعه و جفر و مصحف فاطمه (علیها السلام) نزد ماست راوی از هر یک سوال کرد. فرمود: جامعه علمی است که در او علم حلال و حرام و هر شیء که مردم احتیاج دارند حتی حکم خدشه ای که به پشت دست وارد شود در اوست و به املای پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و خط علی (علیه السلام) نوشته شده است و اما جفر علم انبیا (علیهم السلام) و علم اوصیاست چون این بیانات مورد تعجب راوی بود و خیال می کرد که علم منحصر است به همین علوم فرمود: علم ما کان و ما یکون نزد ماست یعنی آنچه در عالم واقع شده یا واقع می شود ما می دانیم باز اکتفا به همین مقدار ننموده فرمود: آنچه گفتم علم است و لکن آن علم که مختص و کمال ما هست این آن علمی است که در روز و شب تدریجاً تا روز قیامت افاضه می شود و به ما می رسد.
بر ارباب علم و اطلاع واضح است که حضرت اولا علومی که قابل تعلیم و تعلم و از جهت اسباب و مسببات عالم بوده بیان فرمود و از برای این علوم حدی و نهایتی نیست. لکن علوم مهمه همان است که حضرتش بیان فرمود و بالاخره به طور جمع فرمود: ما کان و ما یکون که از روی اسباب و تعلیم پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بود نزد ماست. پس از تمام این بیان ها علم ما آنست که تدریجا تازه به تازه به ما می رسد.
مسندا عن زراره بن اعین عن احدهما (علیه السلام) قال ما عبدالله بشیء مثل البداء.(18)
مسندا عن مالک الجهنی قال سمعت ابا عبدالله (علیه السلام) یقول لو علم الناس ما فی القول بالبداء من الاجر ما فتروا عن الکلام فیه. (19)
و مسندا عن ابی بصیر و وهیب بن حفص عن ابی بصیر عن ابی عبدالله (علیه السلام) قال ان لله علمین علم مکنون مخزون لا یعلمه الا هو من ذلک یکون البداء.(20)
از دو روایت اول اهمیت قول و اعتقاد به بداء ظاهر می شود که فرمود: خدا عبادت نشده مانند عبادتی که به واسطه ی بداء شده و در روایت دیگر فرمود ما عظم الله بمثل البداء یعنی خداوند به هیچ چیز مانند بداء تعظیم نشده و در روایت سوم تصریح فرموده اند که بدا مستلزم جهل نیست و از برای ذات مقدس دو علم است و بداء از علم مکنون مخزون ذات است یعنی ذات مقدس عالم است به افعال و امور که از ذات مقدس تا روز قیامت صادر می شود و احدی از این علم اطلاعی ندارد و کسی نتواند اطلاعی به آن علم پیدا کند و این علم ممکن است با علم به اسباب و مسببات و علم انبیا (علیهم السلام) و علم وحی و الهام مطابق باشد و ممکن است مخالف باشد یعنی احدی نداند که بالاخره چه خواهد شد و خدا چه خواهد کرد و وقوع امور بر خلاف باشد تمام اسباب عالم و علوم انبیا(علیهم السلام) و علما ممکن است مگر آن مقدار که از جمله ی میعاد قرار داده شده است، این است که از برای احدی از انبیا(علیهم السلام) امان نبوده و دائما خائف و خاشع و گریان بودند مگر به مقداری که وعده داده می شدند. در روایتی است که یکی از انبیا (علیهم السلام) از خوف خدا زاری و بی قراری می کرد به او خطاب رسید برای چه گریانی؟ عرض کرد: خائف و ترسانم. خطاب رسید ایمن از عذاب ما باش. باز خائف و گریان بود. خطاب رسید که حال چرا گریه می کنی؟ عرض کرد: ترسانم. خطاب شد تو را ایمن کردیم. عرض کرد: می ترسم که خلف کنی. خطاب رسید آنچه را که وعده دادیم خلف نمی کنیم از گریه راحت و از خوف ایمن شد. حال خوب فهمیده می شود که حدیث: «که خدا پرستش نشده مانند بداء» یعنی چه. و از انبیای عهد تصدیق و اقرار به بداء گرفته شد. یعنی چه آیا این بیان، انطباقی با عقول مجرده و نفوس و طبایع فلکیه دارد؟ چنانچه می گویند: عالم قضا و لوح محفوظ، عالم عقول است و عالم قدر و لوح محو و اثبات، عالم نفوس و افلاک است. بنابراین بیان اساس محو و اثبات، عبارت از حرکت در جوهر و نفوس ملکیه است. و وجود امری در مرتبه ی خودش به لزوم و وجوب اثبات و نیستی او در مرتبه ی علت او بالوجوب محو است آیا (یمحوا الله ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب)(21)
پی نوشت ها :
1-سوره انعام، آیه:75
2-سوره ی رعد، آیه:39
3-سوره ی آل عمران، آیه:9
4-سوره ی بقره، آیه:100
5-سوره ی رعد، آیه های:38-39
6-امالی صدوق، ص:500
7-بحارالانوار، ج:4،ص:95
8-بحارالانوار، ج4،ص:95
9-بحارالانوار، ج:4،ص96
10-بحارالانوار، ج:1،ص:148
11-بحارالانوار، ج:90،ص:299
12-عیون اخباررضا،ج:2،ص:15
13-احتجاج، ج:1،ص:258
14-تفسیرقمی، ج:1،ص:170
15-مفاتیح الغیب، ص:393
16-اصول کافی، ج1،ص146
17-اصول کافی، ج:1،ص238
18-اصول کافی، ج:1،ص146
19-اصول کافی، ج:1،ص:148
20-اصول کافی، ج:1،ص147
21-سوره ی رعد، آیه:39
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}